آخرین اخبار
کد مطلب: 102530
تشريح حقوق بشر و فلسفه غرب در نگاه شهيد مطهري
تاریخ انتشار : 1394/05/14 08:31:45
نمایش : 930
به گزارش سلام لردگان،
در فلسفه غرب سالهاست که انسان از ارزش و اعتبار افتاده است. سخناني که در گذشته درباره انسان و مقام ممتاز وي گفته مي شد و ريشه همه آنها در مشرق زمين بود، امروز در اغلب سيستم هاي فلسفه غربي مورد تمسخر و تحقير قرار ميگيرد. انسان از نظر غربي تا حدود يک ماشين تنزل کرده است، روح و اصالت آن مورد انکار واقع شده است. اعتقاد به علت غائي و هدف داشتن طبيعت يک عقيده ارتجاعي تلقي مي گردد. در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمي توان دم زد، زيرا به عقيده غرب عقيده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اينکه ساير مخلوقات طفيلي انسان و مسخر انسان مي باشند ناشي از يک عقيده بطلميوسي کهن درباره هيئت زمين و آسمان و مرکزيت زمين و گردش کرات آسماني به دور زمين بود، با رفتن اين عقيده جائي براي اشرف مخلوقات بودن انسان باقي نمي ماند.
از نظر غرب اينها همه خودخواهيهائي بوده است که در گذشته دامنگير بشر شده است، بشر امروز متواضع و فروتن است، خود را مانند موجودات ديگر بيش از مشتي خاک نمي داند، از خاک پديد آمده و به خاک باز مي گردد و به همين جا خاتمه مي يابد. غربي، متواضعانه، روح را به عنوان جنبه اي مستقل از وجود انسان و به عنوان حقيقتي قابل بقاء نمي شناسد و ميان خود و گياه و حيوان از اين جهت فرقي قائل نمي شود، غربي، ميان فکر و اعمال روحي و ميان گرماي زغال سنگ از لحاظ ماهيت و جوهر تفاوتي قائل نيست، همه را مظاهر ماده و انرژي مي شناسد، از نظر غرب صحنه حيات براي همه جانداران و از آن جمله انسان ميدان خونيني است که نبرد لاينقطع زندگي آن را بوجود آورده است، اصل اساسي حاکم بر وجود جانداران و از آنجمله انسان اصل تنازع بقا است، انسان همواره مي کوشد خود را در اين نبرد نجات دهد، عدالت و نيکي و تعاون و خيرخواهي و ساير مفاهيم اخلاقي و انساني همه مولود اصل اساسي تنازع بقاء مي باشد و بشر اين مفاهيم را بخاطر حفظ موقعيت خود ساخته و پرداخته است.
از نظر برخي فلسفه هاي نيرومند غربي، انسان ماشيني است که محرک او جز منافع اقتصادي نيست، دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر همه رو بناهائي هستند که زير بناء آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است، همه اينها جلوه ها و مظاهر جنبه هاي اقتصادي زندگي انسان است. خير، اينهم براي انسان زياد است. محرک و انگيزه اصلي همه حرکتها و فعاليت هاي انسان عوامل جنسي است، اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر همه تجليات و تظاهرات رقيق شده و تغيير شکل داده عامل جنسي وجود انسان است. اگر بناست منکر هدف داشتن خلقت باشيم و بايد معتقد باشيم که طبيعت جريانات خود را کورکورانه طي مي کند، اگر يگانه قانون ضامن حيات انواع جاندارها تنازع بقا و انتخاب اصلح و تغييرات کاملا تصادفي است و بقاء و موجوديت انسان مولود تغييرات تصادفي و بي هدف و يک سلسله جنايات چند ميليون سالي است که اجداد وي نسبت به انواع ديگر روا داشته تا امروز به اين شکل باقي مانده است، اگر بناست معتقد باشيم که انسان خود نمونه اي است از ماشينهائي که اکنون خود بدست خود مي سازد، اگر بنا است اعتقاد به روح و اصالت و بقاء آن خودخواهي و اغراق و مبالغه درباره خود باشد، اگر بنا است انگيزه و محرک اصلي بشر در همه کارها امور اقتصادي يا جنسي يا برتري طلبي باشد، اگر بنا است نيک و بد بطور کلي مفاهيم نسبي باشند و الهامات فطري و وجداني سخن ياوه شمرده شود، اگر انسان جنسا بنده شهوات و ميلهاي نفساني خود باشد و جز در برابر زور سر تسليم خم نکند، و اگر... چگونه مي توانيم از حيثيت و شرافت انساني و حقوق غير قابل سلب و شخصيت قابل احترام انسان دم بزنيم و آن را اساس و پايه همه فعاليتهاي خود قرار دهيم؟! گاندي ميگويد: غربي براي آن مستحق دريافت لقب خدائي زمين است که همه امکانات و موهبتهاي زميني را مالک است، او به کارهاي زميني قادر است که ملل ديگر آنها را در قدرت خدا مي دانند. لکن غربي از يک چيز عاجز است و آن تأمل در باطن خويش است، تنها اين موضوع براي اثبات پوچي درخشندگي کاذب تمدن جديد کافي است. تمدن غربي اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسي نموده است، بخاطر اين است که غربي بجاي خويشتن جوئي در پي نسيان و هدر ساختن خويشتن است... قوه عملي او بر اکتشاف و اختراع و تهيه وسائل جنگي، ناشي از فرار غربي از خويشتن است نه قدرت و تسلط استثنائي وي بر خود... ترس از تنهائي و سکوت، و توسل به پول، غربي را از شنيدن نداي باطن خود عاجز ساخته و انگيزه فعاليتهاي مداوم او همين ها است.
محرک او در فتح جهان، ناتواني او در حکومت به خويشتن است، به همين علت غربي پديد آورنده آشوب و فساد در سراسر دنياست... وقتي انسان روح خود را از دست بدهد فتح دنيا به چه درد او ميخورد... کسانيکه انجيل به آنان تعليم داده است که در جهان مبشر حقيقت و محبت و صلح باشند خودشان در جستجوي طلا و برده به هر طرف روانند، بجاي اينکه مطابق تعاليم انجيل در مملکت خداوند در جستجوي بخشش و عدالت باشند، براي تبرئه سيئات خود از حربه مذهب استفاده مي کنند، و به جاي نشر کلام الهي، بر سر ملتها بمب مي ريزند. در فلسفه غرب تا آنجا که ممکن بوده به حيثيت ذاتي انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پائين آمده است. دنياي غرب از طرفي انسان را از لحاظ پيدايش و عللي که او را بوجود آورده است، از لحاظ هدف دستگاه آفرينش درباره او، از لحاظ ساختمان و تار و پود وجود و هستيش، از لحاظ انگيزه و محرک اعمالش، از لحاظ وجدان و ضميرش، تا اين اندازه او را پائين آورده. آنگاه اعلاميه بالا بلند درباره ارزش و مقام انسان و حيثيت و کرامت و شرافت ذاتي و حقوق مقدس و غير قابل انتقالش صادر مي کند و همه افراد بشر را دعوت مي کند که به اين اعلاميه بالا بلند ايمان بياورند. براي غرب لازم بود اول در تفسيري که از انسان مي کند تجديد نظري بعمل آورد. آنگاه اعلاميه هاي بالا بلند در زمينه حقوق مقدس و فطري بشر صادر کند. همه فلاسفه غرب انسان را آنچنان که شرح داده شد تفسير نکرده اند. عده زيادي از آنها انسان را کم و بيش آن چنان تفسير کرده اند که شرق تفسير مي کند.
اعلاميه حقوق بشر را بايد کسي صادر کند که انسان را در درجه اي عالي تر از يک ترکيب مادي ماشيني مي بيند، انگيزه ها و محرکهاي انسان را منحصر به امور حيواني و شخصي نمي داند. براي انسان وجدان انساني قائل است. اعلاميه بشر را بايد شرق صادر کند که به اصل «اني جاعل في الارض خليفه؛ من در روى زمين، جانشينى نماينده اى قرار خواهم داد» (بقره/ 30) ايمان دارد. و در انسان نمونه اي از مظاهر الوهيت سراغ دارد، کسي بايد دم از حقوق بشر بزند که در انسان آهنگ سير و سفري تا سر منزل «يا ايها الانسان انک کادح الي ربک کدحا فملاقيه؛ اى انسان! تو با تلاش و رنج بسوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى کرد» (انشقاق/ 6) قائل است. اعلاميه حقوق بشر شايسته آن سيستمهاي فلسفي است که به حکم «فالهمها فجورها و تقواها؛ سپس فجور و تقوا (شر و خيرش) را به او الهام کرده است» (شمس/ 8) در سرشت انسان تمايل به نيکي قائلند. اعلاميه بشر را بايد کسي صادر کند که به سرشت بشر خوشبين است و بحکم «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم؛ که ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم» (تين/ 4) آن را معتدلترين و کاملترين سرشت ها مي داند.
آنچه شايسته طرز تفکر غربي در تفسير انسان است، اعلاميه حقوق بشر نيست. بلکه همان طرز رفتاري است که غرب عملا درباره انسان روا مي دارد، يعني کشتن همه عواطف انساني، به بازي گرفتن مميزات بشري، تقدم سرمايه بر انسان، اولويت پول بر بشر، معبود بودن ماشين، خدائي ثروت، استثمار انسانها، قدرت بي نهايت سرمايه داري. که اگر احيانا يک نفر ميليونر ثروت خود را براي بعد از خودش به سگ محبوبش منتقل کند آن سگ احترامي مافوق احترام انسانها پيدا مي کند، انسانها در خدمت يک سگ ثروتمند به عنوان پيشکار، منشي، دفتردار استخدام مي شوند و در مقابل او دست به سينه مي ايستند و تعظيم مي کنند. وقتي با يک مسئله فلسفي کهن مواجه مي شويم: ارزيابي انسان، مقام و شرافت انسان نسبت به ساير مخلوقات، شخصيت قابل احترام انسان. بايد بپرسيم آن حيثيت ذاتي انساني که منشاء حقوقي براي انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و کبوتر متمايز ساخته چيست؟ و همين جاست که يک تناقض واضح ميان اساس اعلاميه حقوق بشر از يک طرف و ارزيابي انسان در فلسفه غرب از طرف ديگر نمايان مي گردد. در فلسفه غرب سالهاست که انسان از ارزش و اعتبار افتاده است. و به همين علت، اعلاميه حقوق بشر بيش از همه و پيش از همه از طرف خود غرب نقض شده است، فلسفه اي که غرب عملا در زندگي طي مي کند راهي جز شکست اعلاميه حقوق بشر باقي نمي گذارد.
 
مرتضي مطهري- نظام حقوق زن در اسلام- صفحه 139-135
 
 
 
 
ارسال کننده
ایمیل
متن
 



جهت عضويت در کانال های خبري سلام لردگان روی تصاویر کليک کنيد
پیوند
سايت رهبري

دولت

مجلس